وصیت

ساخت وبلاگ

سهمی از رودخانه و آب و جنگل

با قندیل های آویزان

پای آبشاری که در امتداد دربند است

و راه بر گل و پونه و ریحان باز می گزارد

چند قدم پایین تر

سی یا چهل

شاید پنجاه

همسایگان آبی زلال

و خانه ی پدریم

که پاگرد آن به نهر آب می چرخد

و حجم آبی که بر پیشانی تابستان می نشیند

تا گرمای لبی را از عطش عشقی سوزان وارهاند

و در عطر و گلاب و آیینه بریزد

بالا بلند؟

نصیب تو

درختهای انجیر سیاه و سفید

تا پایین تر از چینه های گلی باغچه

که روی آن بوته های رونده ی انگور

به پای نهر آویزان است

و میدانم

خدا را با موسیقی آب می خواهی

و سنتور و دفتر شعرم را

که بوی علف و کشتزار و مزرعه می دهد

با تخته سنگ وسط رودخانه

که جای همیشگی من است

تا با صدای شرشر آب

آرام گیرم

اما سهم دخترم

با هر رنگ پیراهنی که دوست دارد

که جیع بزند و مرا از پشت سر بترساند

و اما سهم پسرم

امتداد بوته های تمشک نارسیده

که سرخ و سیاه است

و جنگلی که می رود و می رود و می رود

تا با کوه و صخره هم آشیان باشد

و رهگذران را خیال آوازی

که انعکاس آن از زبان شاعری

با دانه های ریز و درشت شن

در پای جلبکهای خیس و لغزنده رودخانه

واگویه شود

یاد گلستان میکند مرغی درین تنگ قفس...
ما را در سایت یاد گلستان میکند مرغی درین تنگ قفس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : keshavarz56a بازدید : 48 تاريخ : دوشنبه 7 فروردين 1402 ساعت: 13:01